شگفتا که نبودیم عشق ما در ما حضورمان داد . پیوندیم اکنون آشنا چون لبخند با لب و اشک با چشم
واقعه ی نخستین دم ماضی .
غریویم و غوغا اکنون نه کلامی به مثابه مصداقی که صوتی به نشانه ی رازی .
هزار معبد به یکی شهر ...
بشنو : گو یکی باشد معبد به همه دهر تا من آنجا برم نماز که تو باشی .
چندان دخیل مبند که بخشکانی ام از شرم ناتوانی ی خویش : درخت معجزتی نیستم تنها یکی درخت ام نوجی در آب کندی و جز این ام هنری نیست که آشیان تو باشم تخت ات و تابوت ات .
یادگاریم و خاطره اکنون . ـــ
دو پرنده یادمان پروازی و گلویی خاموش یادمان آوازی .
یه سری هم به ما بزن اونجا اموزش همه چیز میدیم این دفعه اموزش برای وبلاگ هست حتما ببین اگر موافقی بهم لینک بدیم اگر هم بلد نیستی بیا توی وبلاگ اونجا اموزش میدیم بای
ممنون که شعری از شاملو نوشتی...می خواهم آب شوم در گستره ی افق.آنجا که دریا به پایان می رسد و آسمان آغار می شود....از یکشنبه سوال کردی.شاید همه ش به خاطر عشق باشه.نمی دونم.روز خوبیه
کی میگه عزیزای من به وبلاگتون سر نمی زنم والا دچار مشکل شدم سیستم خراب نداشتن اینترنت و... تازه مگه ادم وقتی یه وبلاگی رو می خونه حتما باید نظر هم داشته باشه مثلا همین شعر الف. بامداد من اصلا شرمم میشه درموردش بخوام حرفی بزنم یعنی خودمو در اون حد و اندازه نمیبینم
سلام خوبی
وبلاگ قشنگی داری
یه سری هم به ما بزن
اونجا اموزش همه چیز میدیم این دفعه اموزش برای وبلاگ هست حتما ببین
اگر موافقی بهم لینک بدیم اگر هم بلد نیستی بیا توی وبلاگ اونجا اموزش میدیم
بای
...عشق آغاز آدمیزادیست...
چشم...لطفا سکوت رو رعایت فرمایید تا غرق تفکر بشم...
زیبا بود...
شاد باشید...یا حق!
خوب رو شعر شاملو به خودم حتا اجازه نظر هم نمیدم......
ممنون که شعری از شاملو نوشتی...می خواهم آب شوم در گستره ی افق.آنجا که دریا به پایان می رسد و آسمان آغار می شود....از یکشنبه سوال کردی.شاید همه ش به خاطر عشق باشه.نمی دونم.روز خوبیه
در این روزهای تیره/چشم براه ماندم/جاده تمام شد
سلام ...........بابا احمد شاملو............
اگه وقت کردی یه سرم به ما بزن
انتخاب زیبایی بود... شعرش واقعا زیبا بود
باران و جاده همیشه هست ولی سکوت می کنه ...تو این مدت که حس بلاگم نیست مدام بهت سر می زنم...خوش باشی
کی میگه عزیزای من به وبلاگتون سر نمی زنم
والا دچار مشکل شدم
سیستم خراب
نداشتن اینترنت و...
تازه مگه ادم وقتی یه وبلاگی رو می خونه حتما باید نظر هم داشته باشه
مثلا همین شعر الف. بامداد من اصلا شرمم میشه درموردش بخوام حرفی بزنم یعنی خودمو در اون حد و اندازه نمیبینم
شعر شاملوی من قشنگتره .......!!!!!!!!! (:
با پرت سلام...دوست عزیز ما هم به جمع بلاگر ها پیوستیم...یه سری به ما بزن...مرسی
سلام
گلرخ خانوم ما همین جایم زیر سایه شما!
عشق را ای کاش زبان سخن بود ...