در حوالی کلبه کوچکمان ، هوای دلتنگی تو به مشام می رسد. دلهره ای با من است که دلتنگی تو را درونم می جوید. کلمه ای بجز عشق نمی یابم برای تسکین آنچه آزرده خاطرت کرده. تمام دلتنگیهایت را به من بده . امشب می خواهم در کنار تو تا صبح دلتنگیهایت را در آستانه چشمانم به رود بگویم ، که آنچه ما را از عشق لبریز می کند همین بهانه های ساده دلتنگی ست که بار آن را در کنار هم به دوش می کشیم.
دلم را آنگونه برایت ساخته ام که تا آخر عمر پناهگاه خستگی دستانت و حرفهای ناگفته چشمانت و بزرگترین دلتنگیهای قلبت شود.