میگشایی برایم ؟ در طی طریق , در نقطه ای از راهی دور و دراز بسوی انچه آینده نامیده میشود , نفس دگر , یارای رفتن نمیکند … قدمها , خسته سینه پر ز درد قوت رفتن دیگر نیست میخواهم در آغوشی گرم دمی دیده بر هم گذارم و با صدای گرم نفسهایت آرامش را لمس کنم میخواهم با شنیدن صدای قلبت , به مانند لالائی که مادری برای کودکش میگوید به خوابی عمیق فرو روم مرا میهمان آغوشت کن میهمانی ناخوانده میهمانی خسته فقط برای لحظاتی , بگذار در آغوشت جای گیرم ... آغوشت را , میگشایی برایم ؟ ... |
خیلی قشنگ بود. از ما دیگه نمیپرسین؟!
ســلام دوست عزیزم. خیلی ممنونم که به من سر زدی. من هم بی نهایت خوشحالم که با وبلاگت آشنا شدم. از بابت لینک خیلی متشکرم. من هم با اجازه بهت لینکیدم . همیشه پایدار باشی