آبشاری میان تمام لحظه هایم ...


خستگی راه بر دوشمان نشسته و باد ....

نمی دانم کی به سراغ من آمد ولی امروز سر گردان میان فرش و کتابی نیمه باز دست دست میکرد.

امروز خستگی راه را از شانه های قاصدک آبشاری می باید .

خنکای نسیم بر تن خسته ،‌فشاری از بالا بر من و آبی که نجوا گونه مرا می خواند .

 آب که مرا می طلبد به خود .





دشت ارژن - بهــــار ۸۳
نظرات 5 + ارسال نظر
نی نی شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:51 ق.ظ

اینجا هوا برای همه دارد
اما باران به قدر قافیه می بارد می بارم !!!!!!‌

پیام شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:16 ب.ظ http://payamra.com

و چه زیباست در تن لحظه که ابشار چشمانت بر من میبارد

آرتا شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:22 ب.ظ http://darkness.blogsky.com

عجب عکس قشنگی. آدم از خود بیخود میشه

علی یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:16 ب.ظ http://jupiter3000.persianblog.com

عجب جای باحالی خوش گذشته که . شما راستی هادی طغیانی میشناسین. آدرس بدین ما هم بیام . راستی قرار وبلاگ نویسها تشریف نیاوردین چرا

کریم جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.jahanshahr.persianblog.com

متاسفانه بسیاری از زنان و مردان جامعه ما به تنها چیزی که توجه ندارند زیبایی و شکوه خود زندگی است. آنها غافل از این هستند که زندگی فی نفسه زیبا است و این زیبایی در ذات خود روح حیات بخشی دارد که همچون خورشید جهان تاب عالم هستی، حیات و نور و گرما را پدید می آورد. کسی که خود را از تابش انوار بی دریغ آفتاب محروم کند طبیعی است فقط از نوعی زندگی تیره و تاریک حشره وار برخوردار خواهد شد. همچنان که اگر کسی چشم و گوش و شامه خود را به روی زیبایی ها و ظرافت ها و لطافت های بالذات زندگی ببندد گرفتار احساس تلخ حشره وار زیستن خواهد شد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد