گاهی اوقات می نویسیم ، چون نوشتن را دوست داریم
و گاهی اوقات می نویسیم برای کسی که دوست داریم .
در فراسوی سکوت
آنجا که چشمان من
به حقیقت رویاهای تو می پیوندد ،
دریچه ای به روی نور گشوده ایم .
از این روست که تاریکی را
هیچگاه باور نمی کنیم .
شب که بیاید
در نگاه هم جاودان خواهیم شد .
می دانم .
آسمان زندگیتان ستاره باران
گلرخ
طنین آسمانی من
گونه های ترت را به نوازش لحظه های سپید عشقمان خواهم خواند.
و دستان کوچکت را
در بیکران دیدگانم بوسه باران می کنم .
طنین من
از اشک ریختنت
از خندیدنت
از تو
آغاز می شود
تمام لحظه های زندگیم .
می دانی .
می دانم که می دانی ....
آرزومند آرزوهای سبزتان
قاصدک
روز می گذرد
آرام آرام بر پنجه های شب
بی آنکه ستارگان را
از خوابهای نقره ای مهتاب برنجاند .
رسیدن به لحظه های مقصد
از نخستین نگاه
تا آخرین لبخند
آسمان را مدیون رویای دلپذیر زیستن می کند .
اگر بر تردید دقیق بنگریم
شعر هم خاطره ای خواهد شد
و ما می مانیم و روز
که باز هم آرام آرام
بر پنجه های روشنای شب
بوسه می زند .
تا خورشید فردا
روشنتر مجال زیستن یابد ...
آرزومند آرزوهای سبزتان گلرخ
بعد از مدتها دوباره دارم می نویسم . میدونین خیلی از دوستان بهمون می گفتن چرا این بلاگ اسکای را ول نمیکنین ... باید از لطفشون تشکر کنم و بگم :
من و قاصدک توی راه زندگیمون هیچوقت به عقب بر نمی گردیم ، فقط گاهی اوقات به گذشته نگاه می کنیم و کلبه عاشیق هم همینطور ... میدونین وقتی کلبه عاشیق عوض شد ، دلایل برای عوض شدنش اونقدر کافی بود که حتی اگه بلاگ اسکای هیچوقت درست نمی شد ، ما هیچوقت به اون کلبمون برنمی گشتیم ....
از لطف همتون ممنونیم و باید بگم خیلی دوستتون داریم . باز هم به کلبهء عاشیق خوش آمدید .... یک دنیا عشق مهمون ما باشید در این آسمان پاک و آبی .
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیم
با آرزوی بهترینها برای شما
گلرخ و قاصدک
در آخرین گذرگاه مهتاب
آنجا که ستاره های عاشق
چشم به راه نگاهی - تپش نوری - رهگذر تیره روزی می مانند
تا قطره ای نور را
با تاریکی دنیای او تقسیم کنند
آنجا که آسمان
بر انتهای دورترین آبی دریا غبطه می خورد
آنجا که آخرین برفهای زمستانی
در آغوش مهربان بهار با لالایی آفتاب
تا زمستان بعد به خواب می روند
و رویای سفرهای قاصدک
لبخند زنان
بر ساحل پرنده های بی پرواز می بارد
آنجا که شروع تمام کلمات مهربانیست
و پایان همه قلبها به عشق می رسد
همانجا که تردید و کینه را راهی بجز نفس بستن نیست
و دشمنی بوی مرگ می دهد
راهیست سراسر مزین به شکوفه های دوستی و مهر
آسمانش بی هیچ منتی
آفتاب و ابر و باران و ستاره و مهتاب
تقسیم می کند
آنجا خدا نزدیک نزدیک است
بوسه های مهربانش
بر تمام ثانیه های سفر نقش بسته است
آنجا دریچه ای به سوی خاطرات گذشته است
و راهی به سوی آینده ای زیبا و روشن
آنجا با افتادن سیب و آواز پرنده
سوء تفاهم نمی شود
و دوستی زیباترین ترانهء مسافران است
آنجا عشق رنگ لاله است
آنجا احساس
-- آبی --
رنگ دریاست
آنجا زیباترین بن بست دنیاست
-- بن بست دوستی --
گلرخ
Dear friend
can you remember your life ?
can you remember our truths ?
can you remember ... ?
so many things change in my mind .
what's your share in this change ?
do you think about this ?
whrer do you go ??????
پاینده و سرشار باشید .
قاصدک
با سلام به همه دوستان عزیز کلبهء عاشیق . یه اشکالی توی وبلاگ جدیدمون پیش اومد که مجبور شدیم بازم آدرس وبلاگ رو عوض کنیم . ما اومدیم اینجا تو آسمونا . شاید بعضی از دوستان ندونن ماجرای گلرخ و قاصدک چیه . بعضی از شعرا هست که آدما رو عاشق می کنه . اینم شعر من و قاصدکه . شاد باشید ... یک دنیا عشق مهمون ما باشین
قدیما
پنجره های خونه ها
رو به صحرا وا میشد
خورشید از بالای کوه
خیلی زود پیدا می شد
جلوی پنجره ها
اینهمه پرده نبود
دیوار نبود
تو هوای اون روزا
اینهمه دود نبود
غبار نبود
قدیما می شد کنار پنجره
بشینی
دروازه ها رو ببینی
آخه ـ شهرای قدیم دروازه داشت
مثل شهر خودمون
که همه دروازه هاش
آوازه داشت
یه روز از همون روزا
صبح زود
یه قاصدک
سوار باد خنک
اومد از پنجره
تو دامن گلرخ کوچولو
ـ دختر خوشگل شهر
گونه هاش مثل هلو ـ
بچه ها ! هیچ می دونین قاصدکا
همیشه مژده میارن واسه ما
این گلرخ می دونس
شایدم شنیده بود
شایدم خودش با چشماش دیده بود
که همیشه قاصدک
با خودش مژده داره
خبر خوب میاره
شایدم قاصدک اینو میدونس
که چرا همیشه از صب تا غروب
ـ گلرخ ـ
این دختر خوب
از پای پنجره اونور نمی ره
هر کی از بیرون دروازه میاد
ـ گلرخ ـ از اون چه سراغی میگیره
قاصدک !
مژده می خوام ـ مژده می خوام
د بگو خبر چی آوردی برام ؟
از کجا؟ از پیش کی میای ؟ بگو !
واسه ی گفتن چی میای ؟ بگو !
قاصدک !
راسه که تو خوش خبری ؟
از همه قاصدا مهربونتری ؟
همه میگن :
_ اونی که رفته میاد
یا همین هفته
یا اون هفته میاد _
صب تا شب
چشام به این دروازه هاس
آخه ÷س که میگن میاد کجاس ؟
نکنه گم شده باشه ؟ قاصدک !
قاطی مردم شده باشه ؟ قاصدک !
ندونه راه خونه کدوم وره !
نکنه شیطونه اون ببره ؟!
قاصدک !
دلم براش شور میزنه
نکنه دلش یه وقتی بشکنه ؟!
آخه اون خیلی ظریفه قاصدک !
مثل روح من لطیفه قاصدک !
قاصدک تو ر خدا راس بگو !
اگه اون فقط یه رویاس بگو !
قاصدک حرفای گلرخ شنفت
قاصدک هیچی نگفت
هیچی نگفت
صدای سبز درخت
صدای آبی آب
صدای سرخ خروس
توی آبادی خواب
آسمون صاف قشنگ
همه جا آفتابی رنگ
اما _ گلرخ _ تو خونه
منتظر با دل تنگ
چرا لالی قاصدک !
نکنه خواب خیالی قاصدک
یه دفه چی شد زبون تو ؟
چی شده ؟
قلب پاک و مهربون تو چی شد ؟
چی شده ؟ چرا جوابی نمیدی ؟
نکنه هنوز تو اونو ندیدی ؟
حرف بزن ـ تو ر خدا حرف بزن
نکنه اون دیگه قهر کرده با من
قاصدک !
تو ر خدا از اون بگو
از زمین خیلیا گفتن
تو از آسمون بگو
چی شده ؟ چرا زبون بسته شدی
نکنه تو هم ازم خسته شدی
گاهی وقتا دل ـ گلرخ ـ می گرفت
مثل گاهی که دل ما می گیره
مثل وقتی که هوا بارونی نیس
اما یکهو دل ابرا میگیره
گاهی وقتا آدما
یه دفه از همه چی دل میکنن
اما پیداس که دارن
خودشون یه جوری گول میزنن
قاصدک !
میخواد بیاد
میخواد نیاد
به جنهم اگه ما ر نمیخواد
دیگه خوب شناختمش
شناختمش
می دونی
من خودم اون ساختمش
حالا هم
خودم خرابش می کنم
از تو رویاها
جوابش می کنم
قاصدک حرفای گلرخ شنفت
قاصدک هیچی نگفت
هیچی نگفت
راسی یادمون باشه
اگه رویا نباشه
خوابمون
شبیه بیداری می شه
نمی خوام بگم که بیداری بده
خوبه خیلی خوبه
اما شب روز
خیلی تکراری میشه
قاصدک !
اون آخه مال خودمه
واسه من اون نه زیاده نه کمه
زودتر از هر کسی من شناختمهر چی باشه
خودم اونو ساختمش
حالا هم حیفه خرابش بکنم
از تو آیینه جوابش بکنم
قاصدک !
بگو بیاد
بگو بیاد
بگو گلرخ همیشه تو ر می خواد
قاصدک حرفای ـ گلرخ ـ شنفت
رفت پیش همه گفت ...