خستگی راه بر دوشمان نشسته و باد ....
نمی دانم کی به سراغ من آمد ولی امروز سر گردان میان فرش و کتابی نیمه باز دست دست میکرد.
امروز خستگی راه را از شانه های قاصدک آبشاری می باید .
خنکای نسیم بر تن خسته ،فشاری از بالا بر من و آبی که نجوا گونه مرا می خواند .
آب که مرا می طلبد به خود .
دشت ارژن - بهــــار ۸۳ |