صدای آشنای دانه های تسبیح چوبیم ... و تو ... نور طلایی رنگ خورشید کوهستان ...و تو ... آسمان آبی احساس ... و تو ... پولکهای نقره ای مهتاب ... و تو ... هوای غریب خاطراتم ... و تو ...
کلماتم به بن بست رسیده اند . و تو .........؟؟؟؟
می دونین بعضی اوقات آدم بی خیال میشه ... اصلاْ انگار نه انگار که فردا هم هست ... فقط امروز مهم و دوست داشتنی میشه . بعضی وقتا از اینکه فردا مثل امروز و بقیه روزها باشه و اصلاْ لذت نمی بره و در نتیجه هر روز برای فردا تلاش می کنه . بعضی وقتا هم آدم فردا رو نمیبینه اما امروز رو هم نمیبینه ... فقط به هدف فکر می کنه و میره جلو ... . هر چه بادا باد ... بعضیا تو زندگی گرگ هستند ... بعضی ها هم خرگوش ... بعضیا زبونشون دست خودشونه ... بعضیا زبونشون دست بقل دستیشون . امسال برای من با همه سالها فرق داره . اصلاْ روز نمیبینم ... ساعت و ثانیه و دقیقه می بینم و آدم هم نمی بینم ... فقط گرگ می بینم ... منتظر باشید . هر کسی نتیجه کاراشو بالاخره میبینه . ببخشید اگه از حرفام سر در نمیارید ولی من خوب می دونم از چی حرف می زنم ...و همین کافیه .
گلرخ
|