میان تپه های خیال من آسمان بود و ستاره ها - یک شب نقره ای - و دشتی که از گذشته هایم تا فردایی دور گسترده بود و آن اسب سیاه وحشی که بر پوسته های خاطره هایم می تاخت . .... اشک در حباب سیاه چشمانم لانه کرد . .... من بودم و سکوت شیهه ها . او بود که روی خط کشی های دل من می تاخت .
من بودم در تکرار سکوت دشت و اسب سیاه وحشی که می تاخت میان تپه های خیال من .
آسمانی باشید ... گلرخ |