خانه عناوین مطالب تماس با من

کلبه عاشیق

کلبه عاشیق

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • زمان ...
  • دلبستگی ...
  • آرامــــش ...
  • بیداری
  • تشویش
  • دل
  • یلدا
  • بهـــار ...
  • آنچه ..
  • :(
  • هوای دلتنگی ...
  • برای پدرم ...
  • اعتماد به نفـــــس ...
  • زمـــان ...
  • رویائی به رنگ آبی آرزو ها ...

بایگانی

  • بهمن 1383 1
  • دی 1383 5
  • آذر 1383 7
  • آبان 1383 6
  • مهر 1383 3
  • شهریور 1383 9
  • مرداد 1383 4
  • تیر 1383 5
  • خرداد 1383 6
  • اردیبهشت 1383 5
  • فروردین 1383 8
  • اسفند 1382 11
  • بهمن 1382 9
  • دی 1382 7
  • آذر 1382 11
  • مهر 1382 2
  • شهریور 1382 6
  • مرداد 1382 5
  • تیر 1382 8
  • خرداد 1382 12
  • اردیبهشت 1382 7
  • فروردین 1382 2

آمار : 109172 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • اندوه عشق جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 18:36
    من همان عشقم که در فرهاد بود او نمی دانست و خود را می ستود من همی کندم - نه تیشه کوه را عشق - شیرین می کند اندوه را
  • می خواهم جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 00:05
    می خواهم آب شوم در گستره افق آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
  • خواب شیرین ... جمعه 7 آذر‌ماه سال 1382 09:12
    طنین من می خواهم به آرزوی فردای نیامده به خوابی فرو روم شیرین با یاد خاطراتی به رنگ مهتاب و ستاره با صدای چک چک باران و سرمای نسیم رودخانه که بوی تو را در ذهنم به میهمانی می خواند . باز هم می گویم : مدتهاست که حسرت خواب را به بستر تب زدهء شب می سپارم. من امروز را به آرزوی فردا نفس می کشم . پاینده باشید قاصدک
  • برای تو ... پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 16:23
    آغوشت را میگشایی برایم ؟ در طی طریق , در نقطه ای از راهی دور و دراز بسوی انچه آینده نامیده میشود , نفس دگر , یارای رفتن نمیکند … قدمها , خسته سینه پر ز درد قوت رفتن دیگر نیست میخواهم در آغوشی گرم دمی دیده بر هم گذارم و با صدای گرم نفسهایت آرامش را لمس کنم میخواهم با شنیدن صدای قلبت , به مانند لالائی که مادری برای...
  • خاطره پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 15:13
    ای دوست در دشتهای باز اسب سپید خاطره ات را هی کن ...
  • یک نگاه عاشقانه برای ... سه‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1382 08:21
    در امتداد نگاه خسته دلان به زندگی آنجا که در هوای مه آلود سحری ستارگان پس زده ء شب نور می نوشند . همانجا که گلهای آفتابگردان دشت خورشید با پرواز پروانه های عاشق به پیشواز هر طلوع سبز می شتابند . آنجا که در کرانه های دوردست افق از دریا تا آسمان غروب خون زدهء هزار رنگ رخ بر می تابد . هزاران روزنه امید در قاب شکسته یک...
  • هو الحق ... شنبه 1 آذر‌ماه سال 1382 01:37
    روزگاری پیش که باران و ستاره و ابر و ماه رونقی داشت ، می نوشتیم . شادی و سکوت را می نوشتیم ، نور و دلتنگی را می نوشتیم و حتی انتظار را ... . روزگاری که عشق جسارت نمی خواست ، فقط دل می خواست . روزگاری که ما تنهای تنها ، خوشبخت خوشبخت بودیم . روزگاری که با سپیده صبح چشمانمان را در خیال ماه دیشب می گشودیم و شب که می شد...
  • پایان جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 13:16
    طنین من سلام امروز باز هوای نان و بوسه و چند کلمه دردودل کرده بودم . صبح سبدهایم را باد برد بی صدا آخر من که به باد راه کوچه را اشتباه نگفته بودم پس حاصل تردید باد را با سبدهای خالی من چه کار ! می خواستم بگویمت بی رنگ و صدا جمله هایم را برایت بنویسم جوابم می دهی ؟ می خواستم بگویمت سواد سبز خانه های آیینه ای دوستیمان...
  • خواب ... چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1382 01:25
    در آغوش تو خواهم آرمید و تا صبح به خواب عاشقانه تو خواهم رفت . بی دغدغه بازوانت را بر خیال عاشقم بگشا ! به میهمانی ستاره و باران دیدگانمان خواهیم رفت . آسوده بخوابیم در خیال عاشق هم !!!!!! قاصدک
  • یک شب بیداری میان راه .... دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1382 19:51
    جاده در حرکت به سوی خانه ، گرد خواب کشیده بر دیدگان مسافران خسته و ماه که اندک اندک روشنایی خود را بر افکار وهم آلوده من می گستراند. شاهد از من مطلبید برای لحظه های تنهاییم ... سراب اندیشه هایم طعنه رندانه دل عاشقم است با پرده نازک بارانی بر گستره خواب آلوده من . مدتهاست که آرزوی خواب را به بستر تب زده صبح می سپارم....
  • عشق داند که در این دایره سرگردانند جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1382 13:39
    انتها را از خیال آبی خود بزدا ، دستانت را به من بده و بدان که بخشایش دیگران هرچند که بخواهند خوشی ما را به ناخوشی برسانند برای تو و من هرگز سخت نخواهد بود. زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خواننـــد آسمانی و پاینده باشید قاصدک
  • حرفهای خودمانی پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1382 18:35
    صدای آشنای دانه های تسبیح چوبیم ... و تو ... نور طلایی رنگ خورشید کوهستان ...و تو ... آسمان آبی احساس ... و تو ... پولکهای نقره ای مهتاب ... و تو ... هوای غریب خاطراتم ... و تو ... کلماتم به بن بست رسیده اند . و تو .........؟؟؟؟ می دونین بعضی اوقات آدم بی خیال میشه ... اصلاْ انگار نه انگار که فردا هم هست ... فقط امروز...
  • بی کلام .... جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1382 02:13
    تقدیم به یکرنگترین همراه زبان دوستی واژه نیست ، معناست .
  • تقدیم به عشق یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1382 20:20
    هنوز واژه دوستت دارم از زبانم بر نیامده بود که به پاکی آسمانی چشمانت دل بستم چقدر آسمان چشمانت دلگیر شده ... در گرمای ملس تابستان باران را دیدم که از پس بلندترین آبگیرهای قلبت گریستی ... و من فقط به صدای طراوت چشمانت گوش دادم ... دوستدار همه دوستان عزیزم گلرخ
  • جلوی صف ... چهارشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1382 23:09
    حاکمی بود که وقتی مخالفانش زیاد و زیادتر شدند وعلیه اش راهپیمایی کردند خودش در صف اول آنها قرار گرفت و شعار (( مرگ بر حاکم )) می داد و چون قرار نبود حاکمی داشته باشند به عنوان پیشوا انتخاب شد . اردلان عطارپور
  • چوپان دروغگوی ... جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1382 18:41
    چوپانی وقتی گوسفندانش مشغول چریدن بودند به بالای تپه میرفت و فریاد می کشید :آهای کمک! گرگ به گله ام زده . بعد به مردمی که به کمکش شتافته بودند قاه قاه می خندید .تا روزی باز وحشت زده فریاد کشید :آهای مردم! گرگ به گله ام زده . مردم ده به کمک چوپان شتافتند و این بار واقعا گرگها را زدند و متفرق کردند . سوال : شما فکر می...
  • میان بازوان گشودهء پل ... پنج‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1382 23:28
    چه بی پیرایه برای دلتنگیت گریه می کنند و لحظه های جاری زمان که برایم سالها ی روبه رو یم را به ثانیه ها خرد می کنند . امروز هم از آسمان آبی تا کهکشان دیدگانت ، زمزمهء رود نجوا سروده بود. می دانی که از خیال بارانیشان ، سبد سبد غصه خاطره ام را می فشارد. غرق می شوم تا خیال تو که بارانیم کند و باد که این بار ... از خیال...
  • شعاری به ایمان برای امروز و هر روز ... پنج‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1382 00:02
    به آینده بیاندیش همچنانکه به دروازه ای؛ دروازه ای که به سرزمین دیگر، به سرزمین معهود می گشاید. از گذشته ها نیک بیاموز، اما مگذار که آینده ات را رقم زند و فراموش مکن هر خطای رفتهء دیرینه را و شادمان باش که در دنیایی زیست میکنی سرشار فرصتها . و خوش باش و این حقیقت را بدان که ترا قدرتها و استعدادهایی خداداد است یگانه و...
  • صبوری ... شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1382 21:23
    در حوالی کلبه کوچکمان ، هوای دلتنگی تو به مشام می رسد. دلهره ای با من است که دلتنگی تو را درونم می جوید. کلمه ای بجز عشق نمی یابم برای تسکین آنچه آزرده خاطرت کرده. تمام دلتنگیهایت را به من بده . امشب می خواهم در کنار تو تا صبح دلتنگیهایت را در آستانه چشمانم به رود بگویم ، که آنچه ما را از عشق لبریز می کند همین بهانه...
  • گرافیک یعنی خیال ... سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1382 01:01
    درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم زنده یاد احمد شاملو ----------------------------------------------------------------------------------- ای بیکران آسمانیم خسته خسته ، نفس میکشم از میان دانه های تسبیح خاطر آشفته ات را که نگاهم آزموده تر ست. شوق ، شوق دیدن است و ماندن و آرزو...
  • افق روشن .... پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1382 12:15
    روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبائی را خواهد گرفت. --- روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست. روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه ئی ست و قلب برای زندگی بس است. روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی. روزی که...
  • شکیبیدن ... گشاده بودن جمعه 20 تیر‌ماه سال 1382 12:38
    توان صبر کردن برای رو در رویی با آنچه باید روی دهد برای مواجهه با آنچه روی می دهد . شکیبیدن گشاده بودن تحمل کردن آزاده بودن . مارگوت بیکل کوه را توانی برای صبوری هست اگر آسمان اشکی برای شکستن نمی ریخت و زمین دهانی برای بلعیدن نداشت .
  • شیطان ... یکشنبه 15 تیر‌ماه سال 1382 18:18
    از خانه به در از کوچه برون تنهایی ما سوی خدا می رفت. در جاده درختان سبز گلها وا شیطان نگران : اندیشه رها می رفت . خار آمد و بیابان و سراب کوه آمد و خواب آواز پری : مرغی به هوا میرفت ؟ --- نی - همزاد گیاه بود از پیش گیا می رفت . شب می شد و روز . جایی - شیطان نگران : تنهایی ما می رفت . اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان...
  • فقط یه فال سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1382 13:43
    ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی درین منزل دیوانه نهادیم در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم در خرقه ازین بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم...
  • شلیل ...... شنبه 7 تیر‌ماه سال 1382 16:35
    بی قرار بوسه ای از لبان تو و آغوش آرامش بخش تو که هستی را در خیالم ذره ای در تنگنای نفسهای بهار خاطر آزرده تر از خیال دوست پناهم توئی ..... آسوده خاطر که شوم هوای شلیل به سرم می زند . بهاری و پاینده باشید قاصدک
  • تسبیح .. پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 17:59
    میان دانه های تسبیح ذکر تو را با قنوت دلم همساز کرده ام ایمان من تویی با آبی ترین نوای دلت آسمان زندگیمان را نواخته ام سجده گاهم تکیه گاه شانه های تو . کبوترهای وحشی دلهایمان در جستجوی آشیانه ایست _ فقط _ تا در کنار هم زندگی را بر بلندترین مناره های عاشقی بسازیم ... با آرزوی بهترینها برای شما گلرخ
  • یادگاری ....... سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 12:58
    خیلی از اوقات بعضی از دوستانمون هستند که درک درستی نسبت به رفتارهای ما پیدا نمی کنندو اونموقع آدمی میمونه که آیا کارش درست بوده یا نه ؟ خوب به هر حال ... این متن کوچک هم یکی از همون مطالبی که قبلا اشاره ای در مورد نوشتنشون کرده بودم . امیدوارم بیان کننده قسمتی از احساس واقعی من باشه !!‌...
  • The Most Important Part یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1382 14:28
    روز گذشته نامه زیبایی از یکی از دوستانم به دستم رسید که برای من کاملا قابل درک و قابل توجه بود . حا لا هم می خواهم عینا برای شما این نامه را نقل کنم . خوشحالم که خداوند مرا از این نعمت الهی بی نصیب نگذاشته و وجود نازنینی را در کنارمن قرار داده که پایان تمام نا آرامیهای ذهنی من هست . پاینده باشید قاصدک...
  • خلوت دل ..... جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1382 01:37
    بعضی اوقات یک چیزی تو دل آدم هست که به هیچ وجه نمی تونه بیانش کنه ، اونوقت میره سر دیوان خواجه و .......... *************************************************************** مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جائی دارد عالم از نالهء عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرحبخش هوائی دارد پیر دردی کش ما گرچه...
  • آزادی ..... چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1382 18:58
    میان ستاره های روشنای شب از آزادی سخن گفتن رویاییست برای دمیدن سپیده آنهنگام که سپیده طلایی رنگ صبح به هوای زیستن در آسمان می خرامد آیا تاریکی مجالی برای آزادی میدهد؟ فریادی می خواهد به وسعت تمام نفسها و گلویی که با خون آشنا باشد بیا ستاره شویم تا آزادی در هوای ما نفسی تازه کند ... آزاد باشید و سربلند گلرخ
  • 139
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5