شبی آرام چون دریای بی جنبش
سکون ساکت سنگین سرد شب
مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد
من اما دیگر از خواب بی زارم
حرامم باد خواب و راحت و شادی
حرامم باد آسایش
من امشب باز بیدارم
ندا
جمعه 11 دیماه سال 1383 ساعت 11:23 ب.ظ
چرا بیداری ؟ راست گفتی؟ ناراحتی؟ قرار نشدا؟!
بیدارم و چشمانم خیره به پیچ جاده ...
گاه می بایست بیداری لحظات را درآرام چشمان بسته پر تلاطم .....جستجو کرد