گاهی اوقات می نویسیم ، چون نوشتن را دوست داریم
و گاهی اوقات می نویسیم برای کسی که دوست داریم .
در فراسوی سکوت
آنجا که چشمان من
به حقیقت رویاهای تو می پیوندد ،
دریچه ای به روی نور گشوده ایم .
از این روست که تاریکی را
هیچگاه باور نمی کنیم .
شب که بیاید
در نگاه هم جاودان خواهیم شد .
می دانم .
آسمان زندگیتان ستاره باران
گلرخ
من اول! ... وای چه شعر نازی.. خوش به حال قاصدک! کاش حداقل یکی رو داشتیم که واسمون ار این شعر ها می گفت!
وچه رازی درشب نهفته ...
اگه اینجوریه پس همیشه بنویس.چون قشنگ می نویسی.(مثل همیشه).من بازم بهت سر می زنم.
سلام گلرخ عزیزم... چه شعر خوشگلی! خوش به حال قاصدک خوشگل تو! ...بابت لینکت یه دنیا ممنونم! مطمئنا منم به این بلاگ خوشگل و لطیف به همین زودی ها لینک خواهم داد... خلاصه ببخشید اگه یه کم دیر شد تابهت سر بزنم!
بازهم مثل همیشه زیبا. این اول و آخر شدن داره به همه جا رخنه می کنه!
بسار لذت بردم . ممنون
و گاهی اوقات می نویسیم برای فرار فرار از دلتنگی فرار از باور بودن زیستن...من اخر نفهمیدم قاصدک کیه؟ ... خوش باشی
قاصدک و گلرخ یک روح در دو بدن...روحی که مدتی برای گلرخ و مدتی برای قاصدک...مرسی
دنیای من تاریکی است...تاریکی یعنی سکوت...سکوت سرشار از ناگفته هاست...
خیلی زیبا بود
به من سر بزن