چوپانی وقتی گوسفندانش مشغول چریدن بودند به بالای تپه میرفت و فریاد می کشید :آهای کمک! گرگ به گله ام زده . بعد به مردمی که به کمکش شتافته بودند قاه قاه می خندید .تا روزی باز وحشت زده فریاد کشید :آهای مردم! گرگ به گله ام زده . مردم ده به کمک چوپان شتافتند و این بار واقعا گرگها را زدند و متفرق کردند .
سوال : شما فکر می کنید همیشه باید جوری باشد که شما فکر می کنید ؟
*************************************************************** این داستان کوتاه از کتاب مثل همیشه نیست! به قلم آقای اردلان عطا پور نقل شده است.